دیشب خوابت رو دیدم. توی خونه ت. توی یه کلبه ی چوبی دوطبقه توی روستایی دور افتاده تو شمال. با نردبون چوبی اومده بودم طبقه بالا پیشت. داشتی دستم رو نوازش میکردی. حس خوبی بهش نداشتم. گفتم میشه نوازشم نکنی؟ پسر چطور هنوز بعد از اینهمه سال نمیتونم بپذیرم کسی همجنس خودم نوازشم کنه؟ دختری که توی قطار باهاش آشنا شده بودم بهم گفت حق داری. تو این نوازش رو از مادرت؛ از جنس خودت نگرفتی و برای همین حالا نمیتونی به دیگران بدیش. گفتم مادرم رو عید به عید می بوسیدیم فقط. سه تا بوس روی گونه و بعدش عیدی ِ تا نخورده لای قرآن. گفت بخشیدیش؟ آره بخشیده بودمش. تو جلسه های تراپی مادرم رو تو سال های کودکی بخشیدم. چون که همه ی ماها انگار به نوعی زخم هایی داریم که می ترسیم پوسته های بیرونی مون رو کنار بذاریم. بخشیدمش اما نمیتونم نمیتونم به هم جنسم این رو بدم. شاید از دور دوستش داشته باشم و تحسینش کنم اما همیشه برام یه فاصله ای هست. یه چیزی مثل یه دیوار شیشه ای که هربار دستم رو میبرم جلو تا دستش رو بگیرم بووووم یهو دوباره پرت میشم عقب تو دنیای خودم. الآنم که اینها رو می نویسم کودک درونم بغلم کرده میگه غزل لطفا؛ من نمیخوام نمیخوام هیچ دوست ِ دختری داشته باشم، دست هاشون رو روی گلوم حس میکنم. بگو تنهام بذارن. 

قصه ی سه تا بوس روی گونه

رو ,تو ,توی ,یه ,نمیتونم ,روی ,بوس روی ,تا بوس ,سه تا ,مادرم رو ,روی گونه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اشعار من دیدار کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. دانلود کتاب طاقت بیار اُفق pooyahonar مطالب اینترنتی ghanbari8033 مطالب اینترنتی عرقیات 1